عـکس,خبر,گزارش و آثاری از اعضای انجمن ادبی حافظ شهرستان گنبد کاووس

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 105

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 69

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 2
باردید دیروز : 31
بازدید هفته : 34
بازدید ماه : 1328
بازدید سال : 1697
بازدید کلی : 16723

                     تبادل لینک هوشمند
  برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی حافظ و                                  آدرس
 http://gonbadhafez.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته .                           در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

سعید بیابانکی

سعید بیابانکی

 

شیشه ی عطر


 

بگذار که این باغ درش گم شده باشد
گل های ترش برگ و برش گم شده باشد

جز چشم به راهی به چه دل خوش کند این باغ
گر قاصدک نامه برش گم شده باشد

باغ شب من کاش درش بسته بماند
ای کاش کلید سحرش گم شده باشد

بی اختر و ماه است دلم مثل کسی که
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد

شب تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار که قرص قمرش گم شده باشد

چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری که پسرش گم شده باشد

آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی که سرش گم شده باشد

پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری که درش گم شده باشد....
===========================================

 

به نام عشق که زیباترین سر آغاز است
هنوز شیشه ی عطر غزل درش باز است

جهان تمام شد و ماهپاره های زمین
هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است

هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت
که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است

پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق
کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است

به بام شاه و گدا مثل ابر می بارد
چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است

بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق
چرا که سنگ صبور است و محرم راز است

ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد
کبوتری که زیادی بلند پرواز است ...
============================================
 

===========================================
شکست آینه و شمعدان ترک برداشت
خبر چه بود که نصف جهان ترک برداشت

خبر رسید به تالار کاخ هشت بهشت
غرور آینه ها ناگهان ترک برداشت

خبر شبانه به بازار قیصریه رسید
شکوه و هیبت نقش جهان ترک برداشت

خبررسید هراسان به گوش مسجد شاه
صلات ظهر صدای اذان ترک برداشت

خبر چه بود که بغض غلیظ قلیان ها
شکست و خنده ی شاه جوان ترک برداشت

خبر دروغ نبود و درست بود و درشت
چنان که آینه ی آسمان ترک برداشت :

سی و سه پل وسط خاک ها و آجرها
به یاد تشنگی اصفهان ترک برداشت ....
==========================================ر
تحت تعقیب ...
 

یک روز  از بهشتت

دزدیده ایم یک سیب

عمری است در زمین ات

هستیم تحت تعقیب

 

خوردیم در زمین ات

این خاک تازه تاسیس

از پشت سر به شیطان

از روبرو به ابلیس

 

از سکر نامت ای دوست

با آن که مست بودیم

مارا ببخش یک عمر

شیطان پرست بودیم

 

حالا در این جهنم

این سرزمین مرده

تاوان آن گناه و

آن سیب کرم خورده

 

باید میان این خاک

در کوه و دشت و جنگل

عمری ثواب کرد و

برگشت جای اول ...!
========================================

 

========================================

 

شهر من !

که چند لکه ابر تیره روز بی حیا

آسمان آبی تو را

لکه دار کرده اند

شهر من !

که باغ های سیب و سبری و گلابی تو را

عده ای تبر به دست

سوگوار کرده اند

*

گرچه دورم از تو دور

شک ندارم این که مردم نجیب تو

از تو دل نمی کنند

شک ندارم این که باغ های سیب تو

نام روشن تو را

در جهان دوباره می پراکنند

*

 شک ندارم این که کوه ها دوباره هیبت تورا

شکوهمند می کنند

شک ندارم این که مردهای مرد

باز هم تو را

 سربلند می کنند

*

کوه سرد سر به زیری ات

قطره قطره آب می شود

شهر من بخند وباز هم بخند

شک ندارم این که :

آفتاب می شود ....
==========================================
 

سلام : خوشه ی تاک به هم فشرده ی من
شراب کهنه ی مهر حرام خورده ی من

مرا به یاد بیاور من آن سپیدارم
که سروها همه بودند کشته مرده ی من

همان درخت تناور همان که مورچه ها
شب و سحر رژه رفتند روی گرده ی من

تبر به دوش کزو زخم مشترک داریم
چه کرد با رفقای سیاه چرده ی من ....

ببین به ریش من دل شکسته می خندند
مترسکان سیه روز دل سپرده ی من

اگر چه پیر و زمینگیری ای رفیق ! بیا
به دستگیری جالیز آب برده ی من

به پای بوسی آتش تو نیز خواهی رفت
غمت مباد رفیق تبر نخورده ی من !
=========================================
زاییدن !
 

طبیب نسخه ی درد مرا چنین پیچید :
دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن

معاونی که مشاور شده است می داند
چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات
بخواست جام می و گفت : ژاژ خاییدن

حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:
شنیده ایم که درد آور است زاییدن ....

بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن
جماعت شعرا را مدام پاییدن

خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن
زبان گشودن و دُر ریختن ... " مشاییدن "

صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو :
که آزموده خطا بود آزماییدن

تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی
خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن !

 

 
========================================
یک غزل جدید
 

مگر چه ریخته ای در پیاله ی هوشم
که عقل و دین شده چون قصه ها فراموشم

تو از مساحت پیراهنم بزرگ تری
ببین نیامده سر رفته ای از آغوشم

چه ریختی سر شب در چراغ الکلی ام
که نیمه روشنم از دور و نیمه خاموشم

همین خوش است همین حال خواب و بیداری
همین بس است که نوشیده ام ... نمی نوشم

خدا کند نپرد مستی ام چو شیشه ی می
معاشران بفشارید پنبه در گوشم

شبیه بار امانت که بار سنگینی است
سر تو بار گرانی است مانده بر دوشم ....
=========================================
السلام علیک یا اباعبدالله (ع)
 

هزار آینه مبهوت بی شماری تو
هزار بادیه مجنون نی سواری تو

بهار آمده با لاله های سینه زنش
پی زیارت باغ بنفشه کاری تو

هلا که جمع نقیضین بوسه و عطشی
ندیده ام لب خشکی به آبداری تو

چه جای نغمه در این روزگار یأس مگر
به روی دست تو پرپر نشد قناری تو ؟

هم او که نامه برایت نوشت , با خنجر
ببین که آمده از پشت سر به یاری تو

دریغ,کاری از این طبع مرده ساخته نیست
به جز شمردن گلزخم های کاری تو

به ما مخند که جای گریستن بر خویش
نشسته ایم دمادم به سوگواری تو....
========================================

 
=========================================
الاسلطان ....
 

چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون
هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون

تو را آیینه ها در بی‌نهایت چشم در راه‌اند
از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون

زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت
تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون ۱

الا ای جمعه‌ی سرخی که رنگ عید نوروزی
از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون

چه طرفی بسته‌ای از حکمرانی روی این قلیان
الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون ...

 

۱: منظور از شیخ مسجد شیخ لطف الله در میدان نقش جهان است

============================================
خاکبوس همه ی شهیدان

 

میان خاک سر از آسمان در آوردیم

چقدر قمری بی آشیان در آوردیم

وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم

چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم

چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر

چقدر آینه و شمعدان در آوردیم

لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک

درست موسم خرما پزان در آوردیم

به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم

عجیب بود که آتشفشان در آوردیم

به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت

چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم

چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم

زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم

شما حماسه سرودید و ما به نام شما

فقط ترانه سرودیم - نان  در آوردیم -

برای این که بگوییم با شما بودیم

چقدر از خودمان داستان در آوردیم *

به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها

برای این سر بی خانمان در آوردیم

و آب های جهان تا از آسیاب افتاد

قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم

 

* : این بیت را محمدسعید میرزایی به این غزل هدیه کرد .
============================================
بازار
ما را به یک کلاف به یک نان فروختند

ما را فروختند و چه ارزان فروختند

اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها

ما را چقدر مفت به شیطان فروختند

ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا

بازاریان مومن ایران فروختند

یک عده خویش را پس پشت کتاب ها

یک عده هم کنار خیابان فروختند

بازار مرده است ولی مومنین چه خوب

هم دین فروختند هم ایمان فروختند

بازاریان چرب زبان دغل به ما

بوزینه را به قیمت انسان فروختند

وارونه شد قواعد دنیا مترسکان

جالیز را به مزرعه داران فروختند !
=========================================
درنگ ...
ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر

ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر

در هجوم بغض ها ای صبور استوار

در میان تیرها ای شکست ناپذیر

شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا

عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر

فرش آستانه ات بوریایی از کرم

تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر

کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ

آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر

بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :

یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر

دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب

آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر

لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند

رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...

 
========================================
انتظار

بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است
بیا که زخم زبان های دوستان کاری است
به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس
برای منتظران چاره نیست ناچاری است

به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما
قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است

چه قاب ها و چه تندیس های زرینی
گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !

نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود
کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است

به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم
تمام سال اگر کارمان عزاداری است

نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند
که کار منتظرانت همیشه بیداری است

به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو
" چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "

===========================================
آب تنی
سایه ای زیر ساقه ی سنجد

برکه را موذیانه می پایید

ماه ، مست از شمیم وسوسه ای

لب به لب های آب می سایید


برکه از رنگ و بوی گل پُر بود

زیر باران سایه روشن ها

روی سنگی لمیده بود آرام

جامه ی نازکی تک و تنها


ناگهان برگ ها تکان خوردند

ماه ، پشت درخت چشم گذاشت

شور افتاد در دل برکه

شیشه ی شرم شب ترک برداشت


این طرف برکه ی رها در موج

غرق مهتاب بود و عطر چمن

آن طرف سنگ سرد خواب آلود

بستر ساکت دو پیراهن ... !
=============================================
گل آفتابگردان

                                                                                        

                                                                                     که سپیده خورده خنجر ، گل آفتابگردان(خسرو احتشامی)


تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان

گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند

نکند هنوز خوابی ،  گل آفتابگردان؟

نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران

تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان

نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت

قدح پر ازشرابی ، گل آفتابگردان

نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری

نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟

تو بتاب و گل بیفشان ، " سر آن ندارد امشب

که بر آید آفتابی " ، گل آفتابگردان....


=========================================
پلنگ

مثل یك نعره، مثل یك فریاد
از تهِ دره تا كمركشِ كوه
سربلند ایستاده بر تپه
مثل كوهی، پلنگِ سركشِ كوه

پوستی خال‌خالی و یك‌دست
خزِ نرمی تنیده بر تن او
از همین‌جا نگاه كن: پیداست
جای زخمی كنار گردن او

یادِ آن‌روزها كه با نامش
برمی‌آشفت خوابِ كفتاران
رعشه بر جان كوه می‌افتاد
لرزه بر قامت سپیداران

آسمان در تصرف نامش
دشت در سلطة صدایش بود
هیچ جنبنده‌ای نمی‌جنبید
هركجا ردّ پنجه‌هایش بود

آفتابی نمی‌شد از بیمش
ماه بالای آشیانة او
سال‌ها مانده‌بود نیمه‌شبان
سرِ صحرا به روی شانة او

سایه‌اش را دولول‌ها با خشم
روز و شب داغ‌داغ بوسیدند
سرِ راهش چه دام‌ها، تله‌ها
زیر باران و برف پوسیدند

در كنامت نمیر و با خونت
برف‌ها را شراب رنگی كن
ای غرورِ اصیلِ كوهستان!
باز هم، باز هم پلنگی كن
======================================
برای بهار ...

دلم گرفته هوای بهار کرده دلم
هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم

رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را
هوای یک شب دنباله دار کرده دلم

بیا بیا که برای سرودن بیتی
هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم

به هر تپش که نفس تازه می کند باری
مرا به زیستن امّید وار کرده دلم

کنون که آخر پیری نمانده دندانی
غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم

بخند ای لب خونین لب ترک خورده
دلم شکسته هوای انار کرده دلم .
============================================
باغ دور دست
                                                                 عاشقانه ای برای بوی خوش محمد(ص)

چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند

از سرخی لبان تو ای خون آتشین
نار آفریده اند انار آفریده اند

یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردان ذوق و بهار آفریده اند

زندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر در شب تار آفریده اند

مانند تو که پاک ترینی فقط یکی
مانند ما هزار هزار آفریده اند

دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست
از بس حصار پشت حصار آفریده اند

این است نسبت تو و این روزگار یأس :
آیینه ای میان غبار آفریده اند

 
======================================
تخت جمشید
بر ستون های ساکت سنگی
شعله ور مانده خیمه ی خورشید
با غروری سترگ ، شاهانه
می روم پله پله تا جمشید


می روم نرم و ساکت و سنگین
زیر پا فرش سایه ها کشدار
ایستاده است لشکری سنگی
نیزه در دست نقش بر دیوار


گنجی از یاد رفته را ماند
این سرای مجلّل عریان
مانده تاریخ راز مرده ی من
در دل این تمدن ویران


نیمه ی شب که خیمه ی خورشید
می نشیند به کوه خاکستر
قصر خواب مرا می اشوبند
کورش و داریوش و اسکندر
 

============================================

شکر ایزد فن آوری داریم
صنعت ذره پروری داریم

از کرامات تیم ملی مان
افتخارات کشوری داریم

با " نود" حال می کنیم فقط
بس که ایراد داوری داریم

وزنه برداری است ورزش ما
چون فقط نان بربری داریم

ا==================================
دیوار ...

همسایه ی دلمرده ی دیوار به دیوار
ما را چو یکی پنجره بسپار به دیوار

مصراع به مصراع همه سنگ و کلوخیم
ما را بنویسید به دیوار به دیوار

زان روز که فریاد تو در کوچه درو شد
روی من و این طبع گنهکار به دیوار

باید که در این کوچه ی بی شعر و ترانه
درد دل خود گفت به ناچار ... به دیوار ...

این آینه را مشکن و بگذار بماند
این قاب فرو رفته به زنگار به دیوار

تصویر من گمشده در خاطره ها را
با میخک افسوس نگهدار به دیوار

از آن همه فروردین امروز نمانده است
جز سایه ی یک مشت سپیدار به دیوار

مرشد بنشان پرده ی نقالی خود را
در غربت این شهر عزادار به دیوار ....


=======================================
در حال و هوای محرم
چه گواراست این شربت زعفرانی
اما تشنه از محله ی ما رفت
عباس تعزیه .

*

هر روز و هرسال
مداح ها
تو را در هیئت ها سر می برند
و تو هنوز زنده ای .

*

ما را ببخش
پولمان نرسید
از تهران مداح دعوت کنیم
کرایه ی استریو و اکو هم نداشتیم
صدای بد مرا بپذیر
از اینجا
از همین بلندگوی دستی .

*

لب این حوض می نشینم
چنگ ابی بر می دارم
و به آن زل می زنم
وقتی بهانه ای ندارم
برای سرودنت .

*

نه تابلوهای فلکسی
نه شمایل های  سه در پنج
نه استریوهای ۸ باند
نه انبوه جمعیت
چه مجلس خلوتی داری اینجا
فقط منم و دوازده بند محتشم .

*

چه استادانه
سرت را بالای نی می فرستد
این مداح جوان
پاکتش را بدهید
در مجلسی دیگر
نی ها منتظرند !

===========================================
 

حالی به من خراب بد مست بده

اعلامیه ای به شرح پیوست بده

خواهی که به شهر شهره گردی یک بار

با دخترکان اجنبی دست بده !

 

خارج رفتی نمادی از ایران باش

از ماگفتن عبوس نه خندان باش

با دخترکان اجنبی دست بده

هر روز ستون ثابت کیهان باش !

 

یک روز اگر زمملکت دور شوی

آیی به بلاد کفر و مجبور شوی

با دخترکان اجنبی دست نده

تا بار دگر رییس جمهور شوی !

 

========================================
غزل
پیچایی گیسوی شکن در شکن است این
یا مطلع پیچیده ی شب های من است این

زیر قدم رهگذران له نشود ...آی
دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این

نم نم بچشان بوسه ی خود را به لبانم
گیرایی بی حد شراب کهن است این

بگذار در آغوش تو آرام بگیرم
دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این

یک لحظه از آن فاصله بنشین به تماشا
دل نه به خدا خانه ی ویران من است این

ارزان مفروشید رفیقان سر ما را
زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این

سم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است این چمن است این

این قدر بر این پیکر تفتیده متازید
سوگند که ایران من است این وطن است این ...

===========================================
گور تا گور ....

 

به دنبالت می گردم

سنگ تا سنگ

گور تا گور

چه بی خیال آرمیده ای

در سلول انفرادی ات بهرام !

هنوز هم گورهای این بیابان

زندانی اند در پیراهن های راه راهشان

برخیز

به رگبارشان ببند

تا بیارامند در گورهای دستجمعی .
==========================================
ای قاصدکان خوش خبر ...
ای قاصدکان خوش خبر چندی است
گرد در و بام من نمی گردید
از قاصد روزهای بارانی
رفتید ولی خبر نیاوردید

ای قاصدکان خوش خبر اینجا
کار من دل گرفته بی صبری است
این خانه شبیه خانه ی نیما
از هر طرفی که می روی ابری است

در شعر اگر من و رفیقانم
از حافظ و از فروغ می گوییم
اما به هوای سکه ای زرین
پشت سر هم دروغ می گوییم

امروز اگر من و رفیقانم
تیغ آخته ایم بر گلوی هم
دیروز پر از بگو مگو بودیم
"ما چون دو دریچه روبروی  هم" ۱

بی شاعر روزهای بارانی
"هر لحظه غمی و هر غمی دردی " ۲
خنجر همه در کف رفیقان است
ای وای چه روزگار نامردی

سنگیم میان شهر سنگستان
شعر از غم ما مگر فروکاهد
شاعر! غزلی ترانه ای بیتی ...
این شهر هوای تازه می خواهد

با وعده به هیچ می فروشندت
ای وای چه روزگار ارزانی
آی ای اخوان که خفته ای در طوس
بر خیز که سرکنی زمستانی

چندی است به لاک غم فرو رفته است
این شهر فسونگر برادر کش
از سکه فتاده غیرت و مردی
ما شاعرکان به سکه ای دلخوش

ای قاصدکان خوش خبر چندی است
این خانه ی دل گرفته کم نور است
آشفتگی ترانه های من
از دوری قیصر امین پور است ....


*
۱: م. امید
۲: مصرع از مجید زهتاب است

 ====================================
غزل

بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما
دل را به میهمانی غم برده ایم ما

گل ها ی زرد دسته به دسته شکفته اند
بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما

سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر
سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما

شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ
یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما

باور کنید هیچ دلی را در این جهان
نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما

گفتی پناه می بر ی از بی کسی به چاه
ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما ؟
======================================

 

سزارین !

 

ای ابر !

بگو چه حال و روزی داری

 

وقتی که تورا

به زور

می بارانند .....!
=========================================
جشن هزاردانگی
 

 بهار بود و دلم فصل بی ترانگی اش

و درد در تن من گرم موریانگی اش

کسی نبود کسی لایق غم دل من

کسی که دل بسپارم به بیکرانگی اش

===============================
سلام بر حسین (ع)

 

باز این چه شورش است مگر محشر آمده

خورشید سر برهنه به صحرا در آمده

آتش به کام و زلف پریشان و سرخ روی

این آفتاب از افقی دیگر آمده

 چون روز روشن است که قصدش مصاف نیست

این شاه کم سپاه که بی لشکر آمده

====================================
یوسف پیامبر !
 

کلاف هایت را نگهدار

                          مادربزرگ !

مواظب دست هایت باش

                         دخترم !

تو هم آن تلویزیون را خاموش کن

                          زن !

یوسف هم یوسف های قدیم !               

========================================
خواجو
                                                                                    

نه رودخانه ای در کار است                      

نه قزل الایی

نه پرنده ای

دهان " خواجو "

همچنان باز است !
=================================
 
هلا نجابت شب آسمان گلدارت
عروس آینه پوش غزل گرفتارت

چه یادگار خوشی مانده شیخ لطف الله
به سقف گنبدی آسمان دوارت

شبیه خلوت کریاس و شور موسیقی است
نوای چکش و سندان میان بازارت

 ====================================
چند شعر کوتاه
 

گزی بردار
چه کار داری زیر این سنگ
چه کسی آرمیده است
فاتحه ای بخوان و
برو ...

*
پوکه های گلوله های توپ
 گلدان شده اند
کلاه های آهنی سربازان
گل داده اند
و من هر شب
 خواب جنگ می بینم

*
هروقت
توپ خورشید
از این کوه به آن کوه پرتاب می شود
ماه گل می کند .

=====================================

هر روز با انبوهی از غم های کوچک

گم می شوم در بین آدم های کوچک

 

سرمایه ی احساس من مشتی دوبیتی است

عمری است می بالم به این غم های کوچک

 

گلبرگ ها هم پاکی ام را می شناسند

مثل تمام قطره شبنم های کوچک

 

با آن که بیهوده است اما می سپارم

زخم بزرگم را به مرهم های کوچک

 

پیچیده بوی محتشم مثل نسیمی

در سینه ها مان این محرم های کوچک

 

غم هایمان اندازه ی صحرا بزرگند

ما را نمی فهمند ادم های کوچک !
====================================


گفتی پَر و بارید باران پرستو

باران شب باران بو باران شب بو

 گفتی مِی و آماده شد قه قه بخندد

آن کوزه ی سرشار مستی کنج پستو

 

ماندی نگاهی کردی و خندید چشمت

رفتی به راه افتاد رد پای آهو

 

تو بر لب بام آمدی ای نازنین …یا

باریده است از آسمان باران گیسو

 

نقش زلال توست هر جا آب و کاشی است

فرقی ندارد شیخ لطف الله و خواجو

 

یک دست دستاری که پیچیده است در باد

یک دست کشکولی کزو سررفته یا هو

 

بر خاک بسپارش به رسم خاکساری

یک لاقبا مانده است ای درویش تا او
=====================================
 

پیچیده دراین دشت عجب بوی عجیبی
بوی خوشی از نافه ی آهوی نجیبی

یا قافله ای رد شده بارش همه گلبرگ
جامانده از آن قافله عطر گل سیبی

یک شمه شمیم خوش فردوس ..نه پس چیست
پس چیست عجب بوی خداوند فریبی

کی لایق بوی خوشی از کوی بهشت است
جانی که ازاین عطر نبرده است نصیبی

این گل گل صدبرگ نه هفتاد و دو برگ است
لب تشنه و تنهاست چه مضمون غریبی

با خط چلیپای پرازخون بنویسید
رفته است مسیحایی بالای صلیبی

پیران همه رفتند جوانان همه رفتند
جز تشنگی انگار نمانده است حبیبی

گاهی سر نی بود و زمانی ته گودال
طی کرد گل من چه فرازی چه نشیبی...

 

==========================================                                                                                 

حاج قربان علی سلام علیک

پسر جان علی سلام علیک

 

نام بنده غلام می باشد

خدمتم هم تمام می باشد

 

رشته ام هست کارگردانی

ولی از منظر مسلمانی

 

چند سالی است در بلاد فرنگ

طی یک ارتباط تنگاتنگ

 

با اجانب شبانه محشورم

چه کنم از بلاد خود دورم

 

دشمنم با سکانس های لجن

مرگ بر سینمای مستهجن

 

راستی از دهاتمان چه خبر

از رفیقان لاتمان چه خبر ..........

 

( ادامه ی شعر در لینک ادامه ..)

 
======================================
کفتارها
مستان خوشند امشب و هشیارها خوشند

دف ها به رقص آمده و تارها خوشند

یادش به خیر یک دم از این دشت رد شدی

خوش باش ای نسیم که نیزارها خوشند

این خشت ها چقدر ترک خورده اند ...آه

اینجا چه کوچه ای است که دیوارها خوشند

تا این کلاغ های سیه چرده زنده اند

با آن که ناخوشند سپیدارها خوشند ..!

آه ا ی چنار پیر در این بی کسی نمیر

عمری است با تنفس تو سارها خوشند

مارا برادران به کلافی فروختند

ما هم خوشیم چون که خریدارها خوشند

تنها پلنگ زخمی این کوهسارهم

امشب به خون نشسته و کفتارها خوشند ....

 
=======================================

می میرد این دریای ناآرام آرام

خاموش تنها بی صدا آرام ارام

من زنده رودم باتلاق گاوخونی

از دور می خواند مرا آرام آرام

چون عکس قرص ماه یک شب ته نشین شد

دربرکه ی جانم خدا آرام آرام

ای موج ها از تشنگی یک فوج ماهی

مردند روی ماسه ها آرام آرام

دریا عزادار است جاشوها بکوبید

بر سنج و دمام عزا آرام آرام

دریای ناآرام من آغوش واکن

تا جان دهد این رود ناآرام آرام...

 
=======================================
به من نیگا نکن آهای برادر

خودت مگه نداری خار و مادر !

ماه و مگه تو نیمه شب ندیدی

می خوای بگی تو خط لب ندیدی؟

صورت من یه کم اناری شده

یه ریزه هم بتونه کاری شده

امل بی سواد ژل ندیده

دهاتی خنگ ریمل ندیده

تقصیر خیاطای رو سیاهه

مانتوی من اگه یه کم کوتاهه

امون از این شهر مقرراتی

موارد فجیع منکراتی

تو کوچه و تو سلف و دانشکده

سهم من از خوشگلی نیم درصده

خوشگلی تو خونه هم چه فایده

مهمونی شبونه هم چه فایده

بابام که عاشق چشام نمی شه

عاشق لرزش صدام نمی شه

برادر پلاسم ام همین طور

دوستای بی کلاسم ام همین طور

فقط می مونه کوچه و خیابون

برای عرضه ی قشنگی یامون

آهای مدیر پاک با سیاست

من کجا و اماکن و حراست ؟

هم انقباضیه هم انبساطی

کمیته ی مخوف انضباطی

نذار که دلتنگی مو هی کش بدم

خوشگلی مو کجا نمایش بدم

حیفه جوونامون پسر بمیرن

کاری کنین جوونا زن بگیرن ....!
===========================================
 

خوشا چو باغچه از بوی یاس سر رفتن

خوشا ترانه شدن بی صدا سفررفتن *

سری تکان بده بالی دمی لبی حرفی

چرا که شرط ادب نیست بی خبر رفتن

چقدر خاطره ماندن به سینه ی دیوار

خوشا چو تیغ به مهمانی خطررفتن

زمین هر آینه تیر و هوا هر آینه تار

خوشا به پای دویدن خوشا به سررفتن

دراین بسیط درن دشت چون سپیداران

خوشا در اوج به پابوسی تبر رفتن

چه انتظار بعیدی است بیشتر ماندن

چه آرزوی بزرگی است زودتررفتن

به جرم هم قدمی با صف کبوترها

خوشا به خاک نشستن کلاغ پر رفتن

برو برو دل ناپخته ام که کار تو نیست

به بزم می سر شب آمدن ....سحررفتن

نه کار طبع من است این که کار چشم شماست

پی شکار مضامین تازه تر رفتن ...
=======================================
 

دوستان از بس که در آزار من کوشیده اند

درحضور سایه بی شمشیر نتوانم نشست !

===================================
بهار خانوم
سلام..خوش اومدی ..صفا آوردی

این همه عطرو از کجا آوردی ؟

حاشیه ی دامن چین چینت گل

سر می ره از زنبیل و خورجینت گل

چه چارقد رنگ و وارنگی داری

چه دامن سبزو قشنگی داری

مگه قرار نبود که بر نگردی

حداقل مارو خبر می کردی !

همین دیشب برفارو پارو کردیم

دالون و صبحی آب و جارو کردیم

تو که هزار تا کشته مرده داری

سر به سر گلا چرا می ذاری؟

یه کم بتاب به غنچه های قالی

آهای آهای خورشید پرتقالی

بهار خانوم ! خوش اومدی به خونه

بی تو صفا نداره آشیونه

بهار خانوم قربون اسم نازت

قربون پاکی چادر نمازت

جواب سلام غنچه ها یادت رفت

بهار خانوم ..عیدی ما یادت رفت !

تعداد بازدید از این مطلب: 1021
|
امتیاز مطلب :
|
تعداد امتیازدهندگان :
|
مجموع امتیاز :


وبلاگ انجمن ادبی حافظ ، خانه دوم اعضای انجمن و مهمانخانه دوستان و علاقه مندان به شعر و ادب فارسی است . این وبلاگ با تلاش شورای مرکزی انجمن و جهت اطلاع رسانی فعالیتهای این انجمن کهنه کار و معرفی هنرمندان عضو می باشد . از تمام شما دوستان و علاقه مندان خواهشمندیم جهت گسترش فعالیت این وبلاگ با ما همکاری کرده و با معرفی و لینک این وبلاگ در وبلاگ و سایت خود ما را در این دنیای مجازی یاری نمایید . لازم به ذکر است استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع برای عموم آزاد می باشد . (با تشکر فراوان ) (شورای مرکزی ) . ............................... . زمان برگزاری جلسات هفتگی : دوشنبه ها ساعت 4 تا 6عصر آدرس : استان گلستان،گنبد کاووس،خیابان هنر،پشت دانشگاه پیام نور، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ، انجمن ادبی ..


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود