چو بوی پونه از دکّان عطاری بزن بیرون هوای عاشقان شهر اگر داری، بزن بیرون
تو را آیینه ها در بینهایت چشم در راهاند از این نُه توی آه اندودِ زنگاری، بزن بیرون
زدم از اصفهان بیرون که بوی گاو خونی داشت تو هم ای شیخ! از این چاردیواری بزن بیرون ۱
الا ای جمعهی سرخی که رنگ عید نوروزی از این تقویم سرتاسر عزاداری بزن بیرون
چه طرفی بستهای از حکمرانی روی این قلیان الا سلطان! از این زندان قاجاری بزن بیرون ...
۱: منظور از شیخ مسجد شیخ لطف الله در میدان نقش جهان است
============================================ خاکبوس همه ی شهیدان
میان خاک سر از آسمان در آوردیم
چقدر قمری بی آشیان در آوردیم
وجب وجب تن این خاک مرده را کندیم
چقدر خاطره ی نیمه جان در آوردیم
چقدر چفیه و پوتین و مهر و انگشتر
چقدر آینه و شمعدان در آوردیم
لبان سوخته ات را شبانه از دل خاک
درست موسم خرما پزان در آوردیم
به زیر خاک به خاکستری رضا بودیم
عجیب بود که آتشفشان در آوردیم
به حیرتیم که ای خاک پیر با برکت
چقدر از دل سنگت جوان در آوردیم
چقدر خیره به دنبال ارغوان گشتیم
زخاک تیره ولی استخوان در آوردیم
شما حماسه سرودید و ما به نام شما
فقط ترانه سرودیم - نان در آوردیم -
برای این که بگوییم با شما بودیم
چقدر از خودمان داستان در آوردیم *
به بازی اش نگرفتند و ما چه بازی ها
برای این سر بی خانمان در آوردیم
و آب های جهان تا از آسیاب افتاد
قلم به دست شدیم و زبان در آوردیم
* : این بیت را محمدسعید میرزایی به این غزل هدیه کرد . ============================================ بازار ما را به یک کلاف به یک نان فروختند
ما را فروختند و چه ارزان فروختند
اندوه و درد ازاین که خداناشناس ها
ما را چقدر مفت به شیطان فروختند
ای یوسف عزیز ! تو را مصریان مرا
بازاریان مومن ایران فروختند
یک عده خویش را پس پشت کتاب ها
یک عده هم کنار خیابان فروختند
بازار مرده است ولی مومنین چه خوب
هم دین فروختند هم ایمان فروختند
بازاریان چرب زبان دغل به ما
بوزینه را به قیمت انسان فروختند
وارونه شد قواعد دنیا مترسکان
جالیز را به مزرعه داران فروختند ! ========================================= درنگ ... ای سجود باشکوه وای نماز بی نظیر
ای رکوع سربلند وای قیام سر به زیر
در هجوم بغض ها ای صبور استوار
در میان تیرها ای شکست ناپذیر
شرع را تو رهنما عقل را تو رهگشا
عشق را تو سر پناه مرگ را تو دستگیر
فرش آستانه ات بوریایی از کرم
تخت پادشاهی ات دستباقی از حصیر
کاش قدر سال بود آن شب سیاه و تلخ
آسمان تو غافلی زان طلوع ناگزیر
بعد از او نه من نه عشق از تو خواهم ای فلک :
یا ببندی ام به سنگ یا بدوزی ام به تیر
دست بی وضو مزن بر ستیغ آفتاب
آی تیغ بی حیا شرم کن وضو بگیر
لَختی ای پدر درنگ پشت در نشسته اند
رشته های سرد اشک کاسه های گرم شیر ...
======================================== انتظار
بیا که آینه ی روزگار ، زنگاری است بیا که زخم زبان های دوستان کاری است به انتظار نشستن در این زمانه ی یاس برای منتظران چاره نیست ناچاری است
به ما مخند اگر شعرهای ساده ی ما قبول طبع شما نیست کوچه بازاری است
چه قاب ها و چه تندیس های زرینی گرفته ایم به نامت که کنج انباری است !
نیامدی که کپرهای ما کلنگی بود کنون بیا که بناهایمان طلاکاری است
به این خوشیم که یک شب به نامتان شادیم تمام سال اگر کارمان عزاداری است
نه این که جمعه فقط صبح زود بیدارند که کار منتظرانت همیشه بیداری است
به قول خواجه ی ما در هوای طره ی تو " چه جای دم زدن نافه های تاتاری است "
=========================================== آب تنی سایه ای زیر ساقه ی سنجد
برکه را موذیانه می پایید
ماه ، مست از شمیم وسوسه ای
لب به لب های آب می سایید
برکه از رنگ و بوی گل پُر بود
زیر باران سایه روشن ها
روی سنگی لمیده بود آرام
جامه ی نازکی تک و تنها
ناگهان برگ ها تکان خوردند
ماه ، پشت درخت چشم گذاشت
شور افتاد در دل برکه
شیشه ی شرم شب ترک برداشت
این طرف برکه ی رها در موج
غرق مهتاب بود و عطر چمن
آن طرف سنگ سرد خواب آلود
بستر ساکت دو پیراهن ... ! ============================================= گل آفتابگردان
که سپیده خورده خنجر ، گل آفتابگردان(خسرو احتشامی)
تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان
نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان
گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند
نکند هنوز خوابی ، گل آفتابگردان؟
نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران
تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان
نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت
قدح پر ازشرابی ، گل آفتابگردان
نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری
نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟
تو بتاب و گل بیفشان ، " سر آن ندارد امشب
که بر آید آفتابی " ، گل آفتابگردان....
========================================= پلنگ
مثل یك نعره، مثل یك فریاد از تهِ دره تا كمركشِ كوه سربلند ایستاده بر تپه مثل كوهی، پلنگِ سركشِ كوه
پوستی خالخالی و یكدست خزِ نرمی تنیده بر تن او از همینجا نگاه كن: پیداست جای زخمی كنار گردن او
یادِ آنروزها كه با نامش برمیآشفت خوابِ كفتاران رعشه بر جان كوه میافتاد لرزه بر قامت سپیداران
آسمان در تصرف نامش دشت در سلطة صدایش بود هیچ جنبندهای نمیجنبید هركجا ردّ پنجههایش بود
آفتابی نمیشد از بیمش ماه بالای آشیانة او سالها ماندهبود نیمهشبان سرِ صحرا به روی شانة او
سایهاش را دولولها با خشم روز و شب داغداغ بوسیدند سرِ راهش چه دامها، تلهها زیر باران و برف پوسیدند
در كنامت نمیر و با خونت برفها را شراب رنگی كن ای غرورِ اصیلِ كوهستان! باز هم، باز هم پلنگی كن ====================================== برای بهار ...
دلم گرفته هوای بهار کرده دلم هوای گریه ی بی اختیار کرده دلم
رها کن از لب بام آن دو بافه گیسو را هوای یک شب دنباله دار کرده دلم
بیا بیا که برای سرودن بیتی هزار واژه ی خونین قطار کرده دلم
به هر تپش که نفس تازه می کند باری مرا به زیستن امّید وار کرده دلم
کنون که آخر پیری نمانده دندانی غزال خوش خط و خالی شکار کرده دلم
بخند ای لب خونین لب ترک خورده دلم شکسته هوای انار کرده دلم . ============================================ باغ دور دست عاشقانه ای برای بوی خوش محمد(ص)
چشم تو را اگرچه خمار آفریده اند آمیزه ای ز شور و شرار آفریده اند
از سرخی لبان تو ای خون آتشین نار آفریده اند انار آفریده اند
یک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند در عطردان ذوق و بهار آفریده اند
زندانی است روی تو در بند موی تو ماهی اسیر در شب تار آفریده اند
مانند تو که پاک ترینی فقط یکی مانند ما هزار هزار آفریده اند
دستم نمی رسد به تو ای باغ دور دست از بس حصار پشت حصار آفریده اند
این است نسبت تو و این روزگار یأس : آیینه ای میان غبار آفریده اند
====================================== تخت جمشید بر ستون های ساکت سنگی شعله ور مانده خیمه ی خورشید با غروری سترگ ، شاهانه می روم پله پله تا جمشید
می روم نرم و ساکت و سنگین زیر پا فرش سایه ها کشدار ایستاده است لشکری سنگی نیزه در دست نقش بر دیوار
گنجی از یاد رفته را ماند این سرای مجلّل عریان مانده تاریخ راز مرده ی من در دل این تمدن ویران
نیمه ی شب که خیمه ی خورشید می نشیند به کوه خاکستر قصر خواب مرا می اشوبند کورش و داریوش و اسکندر
============================================
شکر ایزد فن آوری داریم صنعت ذره پروری داریم
از کرامات تیم ملی مان افتخارات کشوری داریم
با " نود" حال می کنیم فقط بس که ایراد داوری داریم
وزنه برداری است ورزش ما چون فقط نان بربری داریم
ا================================== دیوار ...
همسایه ی دلمرده ی دیوار به دیوار ما را چو یکی پنجره بسپار به دیوار
مصراع به مصراع همه سنگ و کلوخیم ما را بنویسید به دیوار به دیوار
زان روز که فریاد تو در کوچه درو شد روی من و این طبع گنهکار به دیوار
باید که در این کوچه ی بی شعر و ترانه درد دل خود گفت به ناچار ... به دیوار ...
این آینه را مشکن و بگذار بماند این قاب فرو رفته به زنگار به دیوار
تصویر من گمشده در خاطره ها را با میخک افسوس نگهدار به دیوار
از آن همه فروردین امروز نمانده است جز سایه ی یک مشت سپیدار به دیوار
مرشد بنشان پرده ی نقالی خود را در غربت این شهر عزادار به دیوار ....
======================================= در حال و هوای محرم چه گواراست این شربت زعفرانی اما تشنه از محله ی ما رفت عباس تعزیه .
*
هر روز و هرسال مداح ها تو را در هیئت ها سر می برند و تو هنوز زنده ای .
*
ما را ببخش پولمان نرسید از تهران مداح دعوت کنیم کرایه ی استریو و اکو هم نداشتیم صدای بد مرا بپذیر از اینجا از همین بلندگوی دستی .
*
لب این حوض می نشینم چنگ ابی بر می دارم و به آن زل می زنم وقتی بهانه ای ندارم برای سرودنت .
*
نه تابلوهای فلکسی نه شمایل های سه در پنج نه استریوهای ۸ باند نه انبوه جمعیت چه مجلس خلوتی داری اینجا فقط منم و دوازده بند محتشم .
*
چه استادانه سرت را بالای نی می فرستد این مداح جوان پاکتش را بدهید در مجلسی دیگر نی ها منتظرند !
===========================================
حالی به من خراب بد مست بده
اعلامیه ای به شرح پیوست بده
خواهی که به شهر شهره گردی یک بار
با دخترکان اجنبی دست بده !
خارج رفتی نمادی از ایران باش
از ماگفتن عبوس نه خندان باش
با دخترکان اجنبی دست بده
هر روز ستون ثابت کیهان باش !
یک روز اگر زمملکت دور شوی
آیی به بلاد کفر و مجبور شوی
با دخترکان اجنبی دست نده
تا بار دگر رییس جمهور شوی !
======================================== غزل پیچایی گیسوی شکن در شکن است این یا مطلع پیچیده ی شب های من است این
زیر قدم رهگذران له نشود ...آی دل نیست که آلاله ی خونین کفن است این
نم نم بچشان بوسه ی خود را به لبانم گیرایی بی حد شراب کهن است این
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم دلچسب ترین شیوه ی جان باختن است این
یک لحظه از آن فاصله بنشین به تماشا دل نه به خدا خانه ی ویران من است این
ارزان مفروشید رفیقان سر ما را زنهار! مگر یوسف بی پیرهن است این
سم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است انگار نه انگار گل است این چمن است این
این قدر بر این پیکر تفتیده متازید سوگند که ایران من است این وطن است این ...
=========================================== گور تا گور ....
به دنبالت می گردم
سنگ تا سنگ
گور تا گور
چه بی خیال آرمیده ای
در سلول انفرادی ات بهرام !
هنوز هم گورهای این بیابان
زندانی اند در پیراهن های راه راهشان
برخیز
به رگبارشان ببند
تا بیارامند در گورهای دستجمعی . ========================================== ای قاصدکان خوش خبر ... ای قاصدکان خوش خبر چندی است گرد در و بام من نمی گردید از قاصد روزهای بارانی رفتید ولی خبر نیاوردید
ای قاصدکان خوش خبر اینجا کار من دل گرفته بی صبری است این خانه شبیه خانه ی نیما از هر طرفی که می روی ابری است
در شعر اگر من و رفیقانم از حافظ و از فروغ می گوییم اما به هوای سکه ای زرین پشت سر هم دروغ می گوییم
امروز اگر من و رفیقانم تیغ آخته ایم بر گلوی هم دیروز پر از بگو مگو بودیم "ما چون دو دریچه روبروی هم" ۱
بی شاعر روزهای بارانی "هر لحظه غمی و هر غمی دردی " ۲ خنجر همه در کف رفیقان است ای وای چه روزگار نامردی
سنگیم میان شهر سنگستان شعر از غم ما مگر فروکاهد شاعر! غزلی ترانه ای بیتی ... این شهر هوای تازه می خواهد
با وعده به هیچ می فروشندت ای وای چه روزگار ارزانی آی ای اخوان که خفته ای در طوس بر خیز که سرکنی زمستانی
چندی است به لاک غم فرو رفته است این شهر فسونگر برادر کش از سکه فتاده غیرت و مردی ما شاعرکان به سکه ای دلخوش
ای قاصدکان خوش خبر چندی است این خانه ی دل گرفته کم نور است آشفتگی ترانه های من از دوری قیصر امین پور است ....
* ۱: م. امید ۲: مصرع از مجید زهتاب است
==================================== غزل
بر ما چه رفته است که دل مرده ایم ما دل را به میهمانی غم برده ایم ما
گل ها ی زرد دسته به دسته شکفته اند بر ما چه رفته است که پژمرده ایم ما
سبزیم اگرچه مثل سپیدارهای پیر سهم کلاغ های سیه چرده ایم ما
شاید به قول شاعر لبخندهای تلخ یک مشت خاطرات ترک خورده ایم ما
باور کنید هیچ دلی را در این جهان نشکسته ایم ما و نیازرده ایم ما
گفتی پناه می بر ی از بی کسی به چاه ای بغض ناصبور مگر مرده ایم ما ؟ ======================================
سزارین !
ای ابر !
بگو چه حال و روزی داری
وقتی که تورا
به زور
می بارانند .....! ========================================= جشن هزاردانگی
وبلاگ انجمن ادبی حافظ ، خانه دوم اعضای انجمن و مهمانخانه دوستان و علاقه مندان به شعر و ادب فارسی است . این وبلاگ با تلاش شورای مرکزی انجمن و جهت اطلاع رسانی فعالیتهای این انجمن کهنه کار و معرفی هنرمندان عضو می باشد .
از تمام شما دوستان و علاقه مندان خواهشمندیم جهت گسترش فعالیت این وبلاگ با ما همکاری کرده و با معرفی و لینک این وبلاگ در وبلاگ و سایت خود ما را در این دنیای مجازی یاری نمایید .
لازم به ذکر است استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع برای عموم آزاد می باشد .
(با تشکر فراوان )
(شورای مرکزی )
.
...............................
.
زمان برگزاری جلسات هفتگی : دوشنبه ها ساعت 4 تا 6عصر
آدرس : استان گلستان،گنبد کاووس،خیابان هنر،پشت دانشگاه پیام نور، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ، انجمن ادبی ..