عـکس,خبر,گزارش و آثاری از اعضای انجمن ادبی حافظ شهرستان گنبد کاووس

آمار مطالب

کل مطالب : 151
کل نظرات : 105

آمار کاربران

افراد آنلاین : 1
تعداد اعضا : 69

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 6
باردید دیروز : 7
بازدید هفته : 45
بازدید ماه : 1339
بازدید سال : 1708
بازدید کلی : 16734

                     تبادل لینک هوشمند
  برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان انجمن ادبی حافظ و                                  آدرس
 http://gonbadhafez.loxblog.com لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته .                           در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.






Alternative content


تبلیغات
<-Text2->
نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

پشت هم مگناي قرمز ، پشت هم سيگار زر

دختران بي مروت ، مردهاي در به در

کوچه هاي خاکي و بن بست هاي بي طلوع

مشتي از آوارگان خسته ي کار و سفر

نامرادي هاي سربازان صفر توي پارک

نااميدي هاي سرداران پوچ ِ بي سپر

شعله هاي آتش شبگردهاي پير و منگ

موج سرما و دو کولي در خيابان ظفر

طرح سبز حاشيه در جاده هاي بين راه

وهم جنگلهاي سبز از بوسه ي سرد تبر

مادران بستگي دارد به حرف ديگران

يا پدرهاي عبوس و منقطع از جنس نر

بوي تند ادکلن در جاده هاي مادگي

خط چشم و چاک دامن رقص پا رقص کمر

مادران چشم بر در مانده ي قرآن به دست

خواب ِ گردان به خط رفته ، عبور يک نفر

بيمه ي ساق دو فوتباليست در اخبار روز

غبطه ي جانباز بي پا به مسير پشت سر

جنگ روح سنتي با ظاهر فکر مدرن

ردّ پاي پست مدرنيزم در آواز خر

بوي بحران سياسي در فضاي اقتصاد

يا نه ، آقازاده هاي نفت ملت را ببر

شهر من يعني همين ، يعني همين کابوس زرد

شهر تو يعني همين مگنا ، همين سيگار زر

درد ما از انهدام فکرهاي بسته نيست

يا رهايي از قفس هاي هميشه بسته در

درد ما يعني همين شعر به ظاهر مستند

درد ما يعني همين ابيات پوچ و بي اثر


محمد مهدي نقي پور

تعداد بازدید از این مطلب: 246
موضوعات مرتبط: محمد مهدی نقی پور , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

 

گردبادی شود و دامن صحرا گیرد

 

 

گر به دیوار فتد، سایه ی دیوانه ی ما

صائب تبریزی

 

 

..................................................

 

دلم اگرچه هزاران هزار غم دارد،

ولی کلکسیونم چند غصه کم دارد

 

دو چشمِ قهوه ای و موی مشکی و... این کیست؟

همینکه این همه را در کنار هم دارد!

 

به لطف شانه و دندانه، باز موهایش

شبیه جاده ی شیراز، پیچ و خم دارد

 

تنش خمیرهی ترکیب بندِ موزونیست

درست مثل همانی که محتشم دارد

 

به زنده ماندنم اثبات میشود اثری

که در من آن لب و دندانِ محترم دارد

 

شبیه بادِ سراسیمه میرسم... افسوس

برای سنّ من این ارتباط، سم دارد

 

صالح دُروند / از مجموعه ی "هوای چتری"

تعداد بازدید از این مطلب: 307
موضوعات مرتبط: صالح دروند , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات


 

مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

 

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

 

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

 

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

 

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 

 ین رندی برای اهل معنا سخت نیست 

 

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

 

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

 

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است

 

 

 

 

 

از کتاب جدید " ضد "

 

 

 

 

 

 

انتشارات سوره مهر

 

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 307
موضوعات مرتبط: فاضل نظری , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

مثل هر سال بهار آمد و گل ها وا شد

ولي امسال نمي خواست دلم وا بشود

در دلم حرف زياد است زياد است اي کاش

توي اين صفحه کم حجم دلم جا بشود

ترسم اين است که از عشق تو بين کلمات 

بر سر قافيه شعر تو دعوا بشود

هر کجا صحبت سيلي است دلم مي خواهد

بروم گوشه هر کوچه دنيا بشود

سيلي آنقدر به صورت بزنم، گريه کنم

تا مگر اين دل وامانده کمي وا بشود

رو به لولاي دري مشت به پهلو بزنم        

آنقدر مشت بکوبم کمرم تا بشود

اسم پهلوي تو آمد کمر شعر شکست  

 قلم افتاد که قرباني زهرا بشود

نذر کردم سر صد مدفن بي نام و نشان  

 

سنگ بگذارم اگر قبر تو پيدا بشود


مريم دلدار بهاري

تعداد بازدید از این مطلب: 214
موضوعات مرتبط: مریم دلدار بهاری , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

باز کـن ! فــرق نـــدارد چـــه شــرابــی بـاشـــد
از در مــسجد و مـیـخـانـه نـبایــد تــرســیـد

راز بــد مـســت شــدن در خـُـم می پـنهان است
سر بکش ! از دو ســه پـیـمانــه نباید ترسـیـد

بگذر از مــردم ســجـّـاده نـشـیــنی کـه هــنـوز
نرسـیــدنــد بــه ایـــمـــان ِ "نـبـایـد ترســیـد"

عـاقــلان اهـل سکوت اند اگر حـرفی نـیـســت
از هــیاهــوی دو دیــوانـه نــبــایـد تــرســیــد

گاهــی از حــادثــه ای تــلــخ گـــذشــتــم امّــا
گـاهــی از هــیـچ تـریــن حادثه بـاید تــرسـیــد !

مـن از آن روز کـه قـومم به شب آلـوده شـود
و خــدا حــکــم به طــوفــان نـکــند می ترسم

مــن از آن مــســجــد و مــحراب فـراوانی که
برکــت ســفــره فـــراوان نــکــنــد مــی ترسم

نـه کـه از بـوسه ی معـشـوق بـتـرسم ! هرگز
از گـنـاهـی که پـشـیـمـان نـکــند مــی ترسـم !

مــن از این زنـدگی ِ ســـخـت اگــر آخرِ کـار
مــرگ را ســـاده و آســان نکــند می تـــرســـم

هــمــه از داشــتــنِ جـان گــران مـــی تــرســند
من ولی بـیـشـتـر از بـار گــران مـــی تـــرســم

افـتـخـارم هــمــه اش زخـمِ جـگر داشـتــن اسـت
چه کسی گـفــتـه که از زخــم زبان می ترسم !؟

دست نانوایی تان نیست خدا روزی ِ ماست
ای که پنداشته اید از غــم نــان می ترسم !

می رسد روز بزرگی کـه نمی دانم چیست ...
من از آن روز ... از آن روز ... از آن می ترسم ...

یاسر قنبرلو

تعداد بازدید از این مطلب: 347
موضوعات مرتبط: یاسر قنبرلو , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

اتاقی بود و تختی بود و بازی با عروسک بود
تو از آغاز، دنیایت همین اندازه کوچک بود
 
تو معنای پریدن تا کجاها را ندانستی
تمام درکت  از پرواز اوج بادبادک بود
 
در آن سو هفت شهر عشق را عطار می گردید
در این سو بین رفتن تا نرفتن پا به پا شک بود
 
ندانستی نمی شد با عروسک ها عروسی کرد
که از آغاز این تصمیم امری نامبارک بود

نصیحت با تو؟! اما نه! خودم را خسته می کردم
نمی شد بیش از این دریافت با ذهنی که کودک بود
 
پشیمانی، پشیمانی، پشیمانی، پشیمانی
و پایان همان روزی که می گفتند اینک بود
 
 محمد سلمانی

تعداد بازدید از این مطلب: 321
موضوعات مرتبط: محمد سلمانی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

هر نسیمی كه نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به كنعان ببرد
 
آه از عشق كه یك مرتبه تصمیم گرفت:

یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
 
وای بر تلخی فرجام رعیت پسری

كه بخواهد دلی از دختر یك خان ببرد
 
ماهرویی دل من برده و ترسم این است

سرمه بر چشم كشد، زیره به كرمان ببرد
 
دودلم اینكه بیاید من معمولی را

سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد
 
مرد آنگاه كه از درد به خود میپیچد

ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد
 
شعر كوتاه ولی حرف به اندازه ی كوه

باید این قائله را "آه" به پایان ببرد
 
شب به شب قوچی ازین دهكده كم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!
 
حامد عسکری

تعداد بازدید از این مطلب: 367
موضوعات مرتبط: حامد عسگری , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

ایزد که سینه های تو را سار کرده است
بیش از دو ماه روی لبت کار کرده است

با این هدف که روی من و ماه کم شود
در صورت تو دقت بسیار کرده است

آن کس که شیخ دشمن سازَش خطاب کرد
با چنگ خویش موی تو را تار کرده است

اعجاز کرده است که در ابروان تو
طی دو شب دو ماه پدیدار کرده است

یک لایه پنبه جان مرا حفظ می کند
از آتشی که در تنت انبار کرده است

آتش نهاده در تنت و پیش روی من
اخم تو را علامت هشدار کرده است

با این همه همیشه لب روزه دار من
از راه دور با لبت افطار کرده است

غلامرضا طریقی

تعداد بازدید از این مطلب: 392
موضوعات مرتبط: غلام رضا طریقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

زمین شناس حقیری تو را رصد می کرد
به تو ستاره خوبم نگاه بد می کرد

کنارت ای گل زیبا، شکسته شد کمرم
کسی که محو تو می شد مرا لگد می کرد

تو ماه بودی و بوسیدنت  نمی دانی…
چه ساده داشت مرا هم بلند قد می کرد

بگو به ساحل چشم ات که من نرفته چطور
به سمت جاذبه ای تازه جزر و مد می کرد؟!

چه دیده ها که دلت را به وعده خوش کردند
چه وعده ها که دل من ندیده رد می کرد

کنون کشیده کنار و نشسته در حجله
کسی که را شما را همیشه سد می کرد

کاظم بهمنی

تعداد بازدید از این مطلب: 344
موضوعات مرتبط: کاظم بهمنی , ,
|
امتیاز مطلب : 5
|
تعداد امتیازدهندگان : 1
|
مجموع امتیاز : 1


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

 

 

گذاشتم که بسوزم، بهار قسمت نیست
که هر که دود نشد زیرِ بارِ منّت نیست؟

منم که ساز ِ خودم را زدم ، اگر کفر است
نمازِ مردمِ دیوانه با جماعت نیست

اگر چه سجده نکردم، قبول کن بی شک
عبادت از سرِ اجبار هم عبادت نیست!

تمامِ عمر به بدنامی‌ام نفهمیدم
که آخرین ثمر دوستی خیانت نیست

سکوت می‌کنم اما نه از رضایت، نه!
که گاه سرزنشی جز قبول تهمت نیست

بهار رفت و زمستان زغالمان گل داد
بهار فصلِ درختان بی‌لیاقت نیست

مجیدعزیزی

تعداد بازدید از این مطلب: 300
موضوعات مرتبط: مجید عزیزی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

آسمان دزد است کشتي حالِ بادش را ندارد

او فقط از دزد دريايي نمادش را ندارد

باز مي پرسي که کشتي هاي من غرق است؟ آري

مثل معتادي که خرج اعتيادش را ندارد

باغ وحشي را تصور کن که مي رقصد پلنگي

تاب اشک ما و مرگ هم نژادش را ندارد

بي قرارم مثل وقتي مادري با يک شماره

مي رود تا باجه ها اما سوادش را ندارد

حکم جنگ آمد تصور کن که سربازي نشسته

غيرتش باقيست اما اعتقادش را ندارد

آب راکد را که ديدي؟ چون سرش بر سنگ خورده

رود بود و حال شوق امتدادش را ندارد

درد يعني شاعري در دفتر شعرش ببيند

مثل سابق ديگر آن احساس شادش را ندارد

سيد سعيد صاحب علم

تعداد بازدید از این مطلب: 245
موضوعات مرتبط: سید سعید صاحب علم , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده : شورای مرکزی
تاریخ :
نظرات

زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم

بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم

 

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم

ولی از خویش جز گردی به دامانی نمی بینم

 

چه بر ما رفته است ای عمر ؟ ای یاقوت بی قیمت !

 که غیر از مرگ گردنبند ارزانی نمی بینم

 

زمین از دلبران خالی ست یا من چشم و دل سیرم ؟

که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم


خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد

که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

 

 

تعداد بازدید از این مطلب: 334
موضوعات مرتبط: فاضل نظری , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

(این شعر را سال 83 در انجمن حافظ گنبد خوانده بودم البته با کمی تغییر ) 

 

بنویس بابا .. آب .. اما نان ندارد

 

بی نان درون سفره اش درمان ندارد

 

آ.. ب.. الفبای خوشی ها رسم می شد

ه .. یا .. ولی نه با خوشی پایان ندارد

 

مرد الفبایش بدون اسب مانده است

اسبی اگر هم بود او باران ندارد

 

تاب پری را می نویسد توپ را هم

حتی برای تاب بازی جان ندارد

 

سین از سر سیری به رویش طعنه دارد

پیداست اما سین او... سامان ندارد

 

سارا! تو با تصمیم کبرایت چه کار است

او که درخت و دفتر و ایوان ندارد

 

سارا تو هم بنویس بابا آب ..اما...

سارا دگر ننویس.... بابا نان ندارد

 

 از ((هادی غفاری))

تعداد بازدید از این مطلب: 346
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

 فریاد می زنی و صدا فالش می شود

موسیقی لطیف دعا فالش می شود

شیطان که در تو رخنه کند سحر می شوی

در آن زمان صدای خدا فالش می شود

احساس عاشقانه ی من بعد دیدن

ابرو و چشم و زلف رها فالش می شود

بعدش سر دوراهی تردید می رسم

یکهو چراغ راهنما فالش می شود

طرح نوار مغزی من رد پای توست

تا بال می کشی به هوا فالش می شود

#

بعد از تو بغض ناصر و لِل لَل لَ لِل لَ لِ لا

تا می رسد به (ناصریا) فالش می شود

تعداد بازدید از این مطلب: 518
برچسب‌ها: فریاد , فالش , صدا , شعر , غزل , ,
موضوعات مرتبط: محمد حسن زاده , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

 

159

یه قایق شکسته ام توساحل خیس چشات

مثل یه موج میای میری!یه عمره موندم زیرپات

توحسرت ماهی گیرام که توربذارن روسرم

کولی دریاها بشم خشکی روازیاد ببرم

هردفعه موجی میرسه میگم که موج آخره

یکی میگه باهاش برواین یکی باوفاتره!

وقتی به ساحل می زنه تواوج مهربونیه

واسم ترانه میخونه چه موج مهربونیه

پرمیکنه وجودمو ازآبیای عاشقی

لونه میسازن روتنم مرغابیای عاشقی!

برای تخته پاره هام میده امید رفتنو

میاد وزنده میکنه رویای کشتی شدنو

میگه بیا که آسمون دیگه کلک نمی زنه

به زخم قایق خودش دریا نمک نمی زنه

*******

تکون آخرو نداد دستای تو پری!پری!

مثل یه شعر ناتموم نداشتی بیت آخری

چشمای تو ازم گرفت یه فرصت پاشدنو

نذاش سیاه لعنتی یه لحظه دریا شدنو

چیزی نموند ازم به جزیه تخته که قلب منه

آبی خیس دست تو قلبموداره میشکنه

میگه به باد لعنتی یه قایق رفته به باد

وقتی که بادبونی نیس میخواد بیاد میخوادنیاد!

توچنگ سردماسه ها یه عمره موندنی شده

اون قایق دکل طلا !حالا سوزوندنی شده

حسرت شهر بندری داره دیوونش میکنه

صدای سوت کشتی ها آره دیوونش میکنه

آی موج آخری بزن!تموم کن این ترانه رو

منو ببر!بدون من نرو!تو روخدا نرو...

مهدی خادملو

 

تعداد بازدید از این مطلب: 412
برچسب‌ها: غزل ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

 

مثل همیشه شعر می نویسم

اما نه مثل همیشه برای تو!


مثل همیشه از عشق می گویم

اما نه مثل همیشه برای تو!


این واژه ها کلافه اند

نمی دانند چه بر زبان بیاورند!

_مثل همیشه_

برای تو

تعداد بازدید از این مطلب: 462
برچسب‌ها: برای شما ,
موضوعات مرتبط: آثاراحمد سوسرایی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

 

لبت آتش،لبم انبار باروت

زبانت چاشنی،سیمش دو ابروت

بیا نزدیک،تا با هم بسوزیم

جرقّه، انفجار و بعد،تابوت

 

تعداد بازدید از این مطلب: 473
برچسب‌ها: سلام , ,
موضوعات مرتبط: آثاراحمد سوسرایی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

 

اي منتقم خون حسين كي مي آيي سربازانت منتظرن

اي منتقم خون حسين  براي ياري  سربازانت منتظرن

 

اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج وَ العافِیهِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه

 

قسم به پاکی « امن یجیب» می دهمت!

به کوچه،دست جفا،دردناکی سیلی

به میخ و آتش و پهلو ،به صورت نیلی

 

عزيز زهرا كي مي آيي سربازانت منتظرن

 

به صبح و سجده، به محراب، تیغ و خون و به سر

به جام زهر ، به تشت و به پاره پاره جگر

به سر، به نیزه، به قرآن، لبان تشنه، به خون

سه شعبه تیر و گلو، اوج خشم وکین و جنون

 

به دست های بریده، به جُرم مشکی آب

به زلف های پریشان دختری بی تاب

 

کوچکترین ستاره دنیا، کمی بخواب                            آتش گرفت دامن صحرا، کمی بخواب

 

تاسرپدر را به روي ني  تو هم نبيني

 

دیگر بس است برسر نی هرچه دیده ای                          قدری ببند چشم تماشا، کمی بخواب

 

  عزيز زهراكي مي آيي  راز و رمز سوره طاها، منتظرست

سربازانت منتظرن

 

 

 

به اشک های یتیمان، به ناله های نزار

به کربلا که هر آیینه می شود تکرار

 

 

بیا که بر دل انسان، قرار می آید

وبا تو، ای گل نرگس!، بهار می آید

 

نگاه مي کردم عداد ابجد و دیدم

نام زیبای اباصالح و عباس یکی است

 

روشن ترين ستاره  اين آسمان تار        كي مي آيي سربازانت منتظرن

               

                                                    اي مولاي آب واينه مولاي ذولفقار              كي مي آيي ........

 

                                               منتقم خون حسين (ع) نمي آيد چرا؟         بندقلب سوره ي كوثر نمي آيد چرا ؟

 

                يابا صالح مهدي (2                                   سربازانت منتظرن ( 2

 

 

 

اي منتقم خون حسين كي مي آيي سربازانت منتظرن

اي منتقم خون حسين  براي ياري  سربازانت منتظرن

 

اللّهمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج وَ العافِیهِ وَ النَصر وَ اجعَلنا مِن خَیرِ اعوانِه و انصارِه

 

قسم به پاکی « امن یجیب» می دهمت!

به کوچه،دست جفا،دردناکی سیلی

به میخ و آتش و پهلو ،به صورت نیلی

 

عزيز زهرا كي مي آيي سربازانت منتظرن

 

به صبح و سجده، تیغ وپر از خون

به نی، به قرآن، لبان تشنه، به خون

به جام زهر ، به تشت و به پاره پاره جگر

سه شعبه تیر و گلو، اوج خشم وکین و جنون

 

به دست های بریده، به جُرم مشکی آب

به زلف های پریشان دختری بی تاب

 

 

کوچکترین ستاره دنیا، کمی بخواب

آتش گرفت دامن صحرا، کمی بخواب

دیگر بس است برسر نی هرچه دیده ای

قدری ببند چشم تماشا، کمی بخواب

 

عزيز زهراكي مي آيي  راز و رمز سوره طاها، منتظرست

سربازانت منتظرن

 

 

به اشک های یتیمان، به ناله های نزار

به کربلا که هر آیینه می شود تکرار

 

 

بیا که بر دل انسان، قرار می آید

وبا تو، ای گل نرگس!، بهار می آید

 

نگاه مي کردم عداد ابجد و دیدم

نام زیبای اباصالح و عباس یکی است

 

روشن ترين ستاره  اين آسمان تار        كي مي آيي سربازانت منتظرن

 

اي مولاي آب واينه مولاي ذولفقار         كي مي آيي ........

 

منتقم خون حسين (ع) نمي آيد چرا؟         بندقلب سوره ي كوثر نمي آيد چرا ؟

 

يابا صالح مهدي (2            سربازانت منتظرن ( 2

تعداد بازدید از این مطلب: 776
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

برای قافیه هایم بهار می میرد

وعشق در غزلم بیشمار می میرد

کسی به قلب من از عشق جاودانه نگفت

و قلب کوچک من در حصار می میرد

درون چشم ترم جای یک نفر خالیست

همان که ساقی چشمش خمار می میرد

به قطره قطره ی اشکم که می رود از چشم

نگاه یخ زده ی کوهسار می میرد

ببین که بغض دلم در غبار غم افسرد

 وکوچه در تلاطم غبار می میرد

(ستاره ها همه روشن )ولی ستاره ی من

کنار پنجره ی انتظار می میرد

م.ح.شاعر

تعداد بازدید از این مطلب: 460
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


نویسنده :
تاریخ :
نظرات

 


ديشب دو پري دريايي ديدم
پري هايي از جنس مرواريد
كه بعد از من خواهند زيست
بعد از من بچه دار خواهند شد
خواهند گريست
و لباس هاشان را خشك خواهند كرد ميان باد كشتي ها

شايد كسي كه مرا ساخت نمي دانست 
از آب مي ترسم
و به اندازه ي تمام سلول هايم خفه شده ام
لب هايم را دوخت و چشم هايم را خيس آفريد
و من گوش دادم
به صداهايي كه از اقيانوس مي آمد

اما چشم هاي تو آنقدر براي ماهي ها بزرگ بود
كه هيچ يك به خانه ي ما
نيامدند
و من تنهايي خفه شدم
آب شدم
به خاك چسبيدم


كمي از چشم هايت
كمي از مهربانيت
كمي لبخند
بر من بپاش 
تا به بزرگ كردن درخت ها بينديشم
تعداد بازدید از این مطلب: 1096
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0


وبلاگ انجمن ادبی حافظ ، خانه دوم اعضای انجمن و مهمانخانه دوستان و علاقه مندان به شعر و ادب فارسی است . این وبلاگ با تلاش شورای مرکزی انجمن و جهت اطلاع رسانی فعالیتهای این انجمن کهنه کار و معرفی هنرمندان عضو می باشد . از تمام شما دوستان و علاقه مندان خواهشمندیم جهت گسترش فعالیت این وبلاگ با ما همکاری کرده و با معرفی و لینک این وبلاگ در وبلاگ و سایت خود ما را در این دنیای مجازی یاری نمایید . لازم به ذکر است استفاده از مطالب این وبلاگ با ذکر منبع برای عموم آزاد می باشد . (با تشکر فراوان ) (شورای مرکزی ) . ............................... . زمان برگزاری جلسات هفتگی : دوشنبه ها ساعت 4 تا 6عصر آدرس : استان گلستان،گنبد کاووس،خیابان هنر،پشت دانشگاه پیام نور، اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی ، انجمن ادبی ..


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود